چگونه شغل دلخواه خود را بیابم؟

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

ویون مینگ

دیروز طبق معمول سمینار ریچارد نیوتون داشتیم. متاسفانه برای امروز یه تمرین خیلی سخت و حجیم رو باید تحویل میدادم و خیلی عقب بودم. پس با خودم لپ تاپ بردم که توی سمینار درس بخونم (چون توی درسهای سمینار فقط حضور غیاب مهمه). سخنران رو هم که نمیشناختم. پس شروع کردم به درس خوندن.
سخنران این هفته دکتر ویون مینگ بود، یه خانم خوش لباس با صدای گیرا و بی نهایت مسلط در ارائه دادن. دو سه دقیقه گذشت و چشمم توی لپ تاپ بود و گوشم با اون. نتیجه واضح بود! لپ تاپو بستم و کل سمینار با دقت تمام گوش کردم. بدون شک اگر بهترین نباشه یکی از بهترین تاک هایی بود که دیده دیدم. این خانوم به استناد مجله تکنولوژی 2013 جزو 10 زنی هستند که باید دنبالشون کرد.
شاید الان که اینارو میشنوید ایده ای نداشته باشید که داره چیکار میکنه و مگه اصلا چیکار میشه کرد؟ مگه میشه دیگه انقلابی به بزرگی به وجود اومدن گوگل به وجود بیاد؟ شاید منم فک میکردم حالا حالا ها نه! اما بعد دیدن این تاک و آشنا شدن با ایشون فهمیدم چرا که نه! در آینده ی نزدیک! و ایشون بدون شک یکی از افرادیه که تاثیرای خیلی زیادی روی زندگی همه ی ما میگذاره. شاید خیلی زودتر از چیزی که فک کنیم.
توی یوتیوب سرچ کردم و سخنرانیهای زیادی ازش هست. اما یه تاک رو پیدا کردم که خیلی شبیه تاک دیروزش بود. لینکشو میگذارم اینجا. میدونم دیدن یوتیوب از ایران اونم سخنرانی طولانی سخته، اما مطمئن باشید این یکی از فوق العاده ترین تاک هاییه که میشه دید. اینو در نظر بگیرین حرفایی که میزنه مثله آرزوهای بچگونه نیست. از نظر علمی به تکنولوژی لازم برای انجام اونها رسیدن!
راستی زبان ویدئو هم انگلیسیه دیگه قاعدتا و زیر نویس فارسیم فک نکنم واسش موجود باشه. حالا اگه کسی مطلب فارسی پیدا کرد توی گروپ به من بگه که من بگذارم اینجا. عکس بالایی هم خودم دیروز از ایشون گرفتم در حال ارائه.
برای دانلود این ویدیو میتونید از ربات تلگرام @ivideobot استفاده کنید
لینک ویدئو:
https://www.youtube.com/watch?v=fzmbLbeyzUs
نویسنده: آرمان جباری
۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بدشانسی یا کم کاری!

​یک روزی و روزگاری بود که فکر می‌کردم قرار بر اینست که روزگار ملاحظه حال آدم را بکند و هر جا کوتاهی کردی یک ارفاقی بکند که به سلامت از صحنه حادثه بگذری. نه که فلسفه زندگی باشد، ولی باور این بود که اگر موقع امتحان دو فصل از کتاب را نرسیدی درست بخوانی، سوالها باید حتما از آن شش فصلی که خوانده‌ای طرح شوند. اگر حواست نبود و قبل از رسیدن به گردنه حیران بنزین نزدی، ماشین باید انقدر یاری کند تا از گردنه رد شوی و بررسی به پمپ بنزین. اگر قبل از جلسه کاری خودت را آماده نکرده بودی، کارفرما هم زیاد راجع به موضوع نداند و به سلامت بجهی. مثال زیاد است: زیاد نان و شیرینی خوردی روزگار هوای قلبت را برایت داشته باشد و بی‌گدار که به آب زدی دستت را بگیرد و حواسش باشد که به ساحل سلامت برسی. انتظار "خوش شانس" بودن داشتم کلا از زندگی. فکر می‌کردم حالا دو روز با این آقای زندگی دور همیم، کلا ستارالعیوب باشد و هر جا ما کوتاهی کردیم برایمان حل کند تا  این دو روزه بگذرد.

یکی از آن بزرگترین نقطه‌های عطف، آن روزی بود که این انتظارات بیجا کلا به سر آمد. درسهای دو سال اول دکترا تمام شده بودند و بعد هم امتحان جامع داده بودم و آقای استاد گفته بود که یک جلسه‌ای بگذاریم با کمیته دکترا و خبرشان کنیم که تا به حال توی آزمایشگاه چه کرده‌ایم و سوالی اگر داشتند بپرسند. جلسه را رو به راه کردم و یک سری اسلاید درست کردم که صرفا توضیح می‌داد که ما تا به حال اینکار را کرده‌ایم و والسلام. سرم توی آزمایشگاه شلوغ بود و خیلی وقت صرف آمادگی نکردم. فکر کردم که حالا کار روزانه آزمایشگاه را توضیح می‌دهی و می‌رود‌. صبح ساعت هشت و نیم می‌رسیم و وسایل درست می‌کنیم و بعد از ظهر آزمایشها انجام می‌شوند و ما هم آن وسط می‌خوانیم و می‌نویسیم. توضیحش کار سختی نیست. روز جلسه با خوشی و خرمی رسیدم و با همه سلام و علیک و صحبت کردم و اسلایدها را ارائه کردم ولی همان سوال اول را که پرسیدند، فهمیدم که راستش روز خیلی خوبی نخواهد بود. سوالها رفتند توی تئوری انجام آزمایشها و برنامه‌های آینده و سوالهای ریزی در مورد برنامه من برای بررسی اثر ریزترین عوامل در نتیجه نهایی. منِ ناآماده هم در جواب تک‌تک سوالها گند زدم. جلسه که تمام شد‌ و اساتید رفتند، انقدر رنگم سفید شده بود که استاد راهنمای گرامی که ده دقیقه‌ای ساکت بود، وقتی دید در اندرون منِ خسته‌دل چه فغان و غوغایی است، در راه برگشت به ساختمان خودمان شروع کرد به دلداری دادن که حالا خیلی هم بد پیش نرفت ولی خودم می‌دانستم واقعیت چیست.

آن شب که رسیدم خانه و چند روزِ بعدش، کلا فکر جای دیگری نمی‌رفت به جز آن روز و مخصوصا لحظه پرسیدنِ یکی از سوالها که "این نموداری که نشون دادی با اونی که من انتظار داشتم یه خورده فرق داشت، توزیع ذرات اینجا چه جوری بود یعنی؟" و بعد تته پته خودم در جواب. اولش غر معمول را زدم که "قرار نبود" اینها از این سوالها بکنند و چرا اینها را پرسیدند. بعد به خودم گفتم که پسر جان، سرت را انداخته‌ای پایین و بدون آمادگی رفته‌ای توی قفس یک سری شیر و بعد می‌گویی "قرار نبود" بنده را اینطوری بدرند؟ فردای جلسه اگر گفته بودند که این آقا دانشجوی مناسبی نیست و خداحافظ شما، تا آخر عمر توضیح می‌دادی که "انداختنم بیرون چون یه سری سوال پرسیدن که قرار نبود بپرسن"؟ "بدشانسی آوردم"؟ اینجا مگر کتاب تن‌تن است که بی‌چترنجات از طبقه بیستم بپری و انتظار داشته باشی بیفتی روی بوته کاه؟

در دو سال و نیم بعد سه جلسه با اساتید داشتم و برای همه مشق شب را آماده کرده بودم. برای دو تا از جلسه‌ها بچه‌های دانشکده‌های مختلف را روز قبلش دعوت کردم که یک جلسه تمرینی داشته باشم و هر چه سوال دارند بپرسند. جلسه آخر هم بعد از دو تا ارائه در کنفرانس بود و کلا آماده بودم. آن جلسه اول، که درست یازده سال پیش همین موقعها اتفاق افتاد، با تمام دردناک بودنش مسیرِ سالهای بعدش را عوض کرد و از این بابت خوشحالم. جلوی انتظارهای بیجا از زندگی هر موقع گرفته شوند خودش منفعت است. 

دیروز دو تا از همکارها ایمیل زده بودند که فلانی یک کارخانه‌ای را بازدیدِ ایمنی کرده‌ایم و حالا در مورد مجوزهای کیفیت هوایش چند تا سوال داریم، یک جلسه یک ساعته بگذاریم و ما سوالهایمان را بپرسیم. قبل از جلسه نشسته بودم و مدارک موجود را با دقت می‌خواندم. بعد فکر کردم که حالا انقدر وقت هم نگذاشتی ایرادی ندارد، جلسه داخلی است و کارفرمایی در کار نیست و همکارها سوالهایشان را می‌پرسند و تو هم جواب می‌دهی. بعد صدای جلز و ولز آمد. یاد آن یازده سال قبلی افتادم که اساتید گرامی ما را نمک و فلفل و پودر سیر زده بودند و توی ماهیتابه سرخ می‌کردند‌ و مواظب هم بودند که تکه سرخ‌نشده باقی نماند. لبخندی زدم و بقیه مدارک‌ را خواندم. انتظار ارفاق داشتن اشتباه است، باید آماده بود.

@Farnoudian

https://www.jobyaar.com

۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تا کجا درس؟

راستی پدرهای ومادرهای خوب ومهربان به فکر شاگردهای اول کلاس باشید 

و اگر مادرم  را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است

ادامه مطلب...
۱۵ آبان ۹۶ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا جاب یار

یکی از بنیان گذاران استارتاپ جاب‌یار در شغل قبلی خود ماه‌ها در جست و جوی نیروی کار مناسب برای شغل مدیر مارکتینگ بود اما تمام کانالهای موجود نمی‌توانست نیاز وی را پاسخ دهد.
دیگربنیان‌گذار جاب یار، پس از چند سال کارمند بودن در شرکتهای مختلف دچار سوال بزرگی شده بود :
چگونه می‌تواند استعداد شغلی خود را دریابد و کاری که برای انجام دادن آن ساخته شده است را پیدا کند.
این دو با آگاهی از تمام مشکات موجود با همکاری دوستان حرفه‌ای خود، تصمیم به راه اندازی استارتاپ بین المللی جاب یار گرفتند.
ما تمام تلاش را خود برای آگاهی کارجویان و کارفرمایان خواهیم کرد.
با ما همراه شوید.
۱۵ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰