زندگی مجموعه‌ای از مهارتهای ماست. این را‌ صرفا به عنوان جمله قصار نمی‌گویم، یک واقعیت است. فکر کنید چقدر زندگیتان متفاوت می‌بود اگر رانندگی بلد نبودید (یا بودید). فکر کنید چند ساعت از زندگیتان تغییر می‌کرد، اگر آشپزی بلد نبودید (یا بودید). چه زندگی متفاوتی داشتید اگر مهارتهای کاری فعلیتان را نداشتید، یا مهارتهای کاری متفاوتی داشتید. به‌ جای مهندس عمران، پزشک بودید، به جای خیاط، بقال بودید، به جای فیلمسازی، آب حوض می‌کشیدید. چطور زندگی فرق می‌کرد اگر دونده بودید و هر روز چند کیلومتر می‌دویدید، یا آدم مردم‌داری بودید و با هر که حرف می‌زدید جذبش می‌کردید، یا به سه زبان مثل زبان مادری حرف می‌زدید. چندی پیش دوستی نوشته بود "پدربزرگ، ازت متشکرم که یادم دادی زنم رو چطور دوست داشته باشم." بعد فکر می‌کردم که چقدر درست می‌گوید که‌ حتی عشق هم که به ظاهر از ذات می‌آید، در واقع مهارتی است که آموخته‌ایم. این‌ مهارتها را بعد اهرم می‌کنیم که بار روی دوشمان را بلند کنیم. این مهارتها می‌شوند خود ما. وقتی که برای یادگیری مهارتها صرف می‌کنیم در واقع وقتی است که برای آدم آینده صرف می‌کنیم. آن آدمی که هنوز نیامده و قرار است بعد از آموختن آن مهارت بیاید. بعضیها منتظرند که‌ آن آدم را پیدا کنند. آن آدم ولی پیدا کردنی نیست، آفریدنی است. وقتی هم که صرف پیدا کردنش می‌شود می‌تواند وقت آفریدنش شود. سالها طول کشید تا به این باور برسم، بلکه این نوشته راه شما را‌ کوتاهتر کند.  

@Farnoudian